×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

عشق و عرفان

بسم هو

× عاشقی در خون خود غلتیدن است زیر شمشیر غمش رقصیدن است
×

آدرس وبلاگ من

razeeshgh.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/nilufaram

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

قسمت اول عسل وعلی

بسم هو
 
قصه زندگي علي تنها
دانشجوي دانشگاه تاكستان
قسمت اول
 
سلام عسلم  . نمي دونم از كجا بايد شروع كنم. نقطه ميزارم ميرم سر خط سر خط زندگيم يه پسر تنها بود به اسم ... كه تو آخر فصل زمستون چشاشو باز كرد ديد تو يه يك كره خاكي به اسم زمين تو يه محله جنوب شهر تهران به دنيا اومده . هيچكس براي اومدنش ازش اجازه نگرفته بود . خلاصه ياد گرفت بايد رو پاهاش وايسه ياد گرفت بايد بزرگ بشه بهش ياد دادن بايد عاشق باشه تا بتونه زندگي كنه با هر جون كندني بود بزرگ شد دبستان راهنمايي دبيرستان گذشت خدمت گذشت دانشگاه رسيد تو اين مدت دنبال اوني ميگشت كه گم كرده بود آخه ميگن خدا از هر چيزي به آدم 2 تا داد مثل چشم گوش ولي فقط يه قلب داد تا بگردي اون يكي جفت گم شدت رو پيدا كني . اين ..... هميشه تنها بود هميشه غمگين بود واسه همين دوستاش اسمش رو گذاشتن علي تنها . هر كس توي اين مدت اومد چند روزي واسش نقش عاشقا رو بازي كرد اون علي ساده هم باور كرد ولي بعد از چند هفته ميشكست علي تصميم گرفت مثل همه زندگي كنه دروغ بگه سر كار بزاره مسخره كنه هر چي سعي كرد ديد بلد نيست بهش ياد نداده بودن تا عاشق نشده اداي عاشقا رو در بياره . علي ميشكست ولي واسه اونا آرزوي خوشبختي ميكرد ... عجله نكن عسلم داستان علي تنها هنوز شروع نشده...
شد ترم 3 دانشگاه قول داده بود ديگه حرف هيچ دختري رو گوش نكنه واسه همين از اول ترم به هيچ دختري نگاه نميكرد به هيچ كس محل نمي ذاشت تا اينكه يه روز جزوه درسي خواست نمي دونم از بد شانسي دختر بود يا از خوش شانسي پسره كه چشمش افتاد به يه فرشته . يه فرشته رو كره خاكي نمي دونم چي شد يه دفعه علي قولش يادش رفت يه مدت گذشت علي مطمئن شد اون نيمه گمشده رو پيدا كرده . كم كم ديد كار از كار گذشته علي پاش گير كرد زندگيش شد اون دختر راستي اسم اون دختر ... بود ولي اينقدر شيرين و ناز بود علي اسم اون رو گذاشت عسل چقدر هم بهش مياد . علي عاشق شد هر روز صبح به خاطر ديدنش از خواب بيدار ميشد شبا هم به اميد اينكه فردا ميبينتش ميخوابيد . علي هر روز عاشقتر شد تا جايي كه عسل اسمش رو گذاشت ديوونه. آره عسل خوب فهميده بود علي ديوونه عسل بود . علي كتك خورد حرف شنيد مسخرش كردن فحشش دادن رفيقاش ولش كردن حتي رفت كفن خريد و وصيت نامش رو هم نوشت ولي بازم عاشق عسلش بود . يه روز شيخش گفت حق نداري با عسلت ازدواج كني علي دوباره شكست شيخش گفت اگه ميخواي عسلت خوشبخت بشه بايد از فكر ازدواج باهاش بياي بيرون علي بازم شكست شيخش قول داد اگه بيخيال عسل بشه دعا ميكنه تا عسل خوشبخت بشه سخت بود ولي آرزوي هر عاشقي خوشبختي عشقشه . علي معامله كرد زندگيش رو داد تا واسه عشقش خوشبختي بخره . فردا صبح تو دانشگاه عسل خوشحال بود كه كارش درست شده دادگاهش درست شده بود ميگفت حاجتش رو گرفته . آره آقا به قولش عمل كرده بود حالا نوبت علي بود كه بايد به قولش عمل ميكرد . علي از يه طرف خوشحال بود كه كار عسل درست شده از يه طرف شكسته بود كه عسل رو از دست داده بود نميدونست بخنده يا گريه كنه رفت يه گوشه نشست زاز زاز گريه كرد هر كس رد ميشد نگاهش ميكرد ميگفت نگاه كنيد علي تنها داره گريه ميكنه ديوونست ولي آخه كي از دل پاره پاره علي خبر داشت هر كي رد ميشد ميگفت بيچاره عاشقه . علي شد سياه پوش دانشگاه يه ديوونه كه فقط ديدن عسلش تنها دليل زنده بودنش بود .كارش شد هر شب گريه ريشاش سفيد شد . حالا ديگه نوبت علي بود كه به قولش عمل كنه واسه همين به اولين دختري كه بهش نگاه كرد شماره داد تا عسلش ببينه ازش دل بكنه . اسم اون دختر ليلا بود علي از روز اول به ليلا گفت كه عاشق عسلشه . بالاخره عسل ليلا رو ديد و فكر كرد علي چقدر پست و بي معرفته . ليلا هر كاري كرد تا بتونه علي رو عاشق خودش كنه ولي علي دلش مال عسل بود خلاصه ليلا خسته شد گفت دوستت دارم علي . علي خنديد گفت برو دنبال زندگيت اونم رفت چند تا دختر ديگه اومدن هر كاري كردن ديدن علي حتي 1 لحظه هم طرفشون نميره . بدبختي علي كم بود حالا از يه طرف هم چند تا دختر بچه شروع كردن به حرف زدن پشت علي . عسل هم كم كم تحت تاثير حرفها داشت عوض ميشد اون عسلي كه تا صبح قبل از نماز با علي بيدار ميموند حالا ديگه ...... ولش كن ولي علي هر روز عاشق تر و ديوونه تر شد هر روز يه حرف تازه از عسل واسه علي مي آوردن هزارتا مزخرف كه لايق خودشون بود علي ميشنيد و باز عاشق تر ميشد. ديگه همه علي رو تنها گذاشتن . علي يه وقتا واسه عسل بد اخلاق ميشد ولي به خدا واسه اين بود كه علي ديوونه عسل بود وقتي ميديد عسل با يه پسر حرف ميزنه آتيش ميگرفت اون عسل رو فقط واسه خودش ميخواست نمي خواست ببينه كسي حتي نگاهش ميكنه . يه روز عسل به علي گفت ميخواد ازدواج كنه . عسل خيلي راحت اين حرف رو زد ولي نمي دونست علي داشت با هر كلمه اون آب ميشه آخه خيلي سخته يه نفر عاشق يه نفر باشه بعد ببينه عشقش جلويه چشاش داره از دستش ميره تازه كاري هم نتونه بكنه ببينه همه زندگيش داره مال يكي ديگه ميشه علي داشت آب ميشد ولي نمي خواست عسلش ناراحت بشه واسه همين آروم صداش رو صاف كرد و به عسل گفت : برو گلم اميدوارم خوشبخت بشي دعاي خير من هميشه همراهت خواهد بود . راستش علي نميدونست بايد چي كار كنه اون ديوونه عسل بود . عسل همه زندگيش بود ولي بعضي وقتا براي خوشبختي عشقت بايد  از زندگيت بگذري . چند روز گذشت علي نمي تونست عسل و فراموش كنه حقم داشت علي ديوونه عسل بود . آخر داستان رو هنوز نمي دونم ولي اينا رو نگفتم تا گريه كني يا اينكه تو هم عاشق علي باشي گفتم كه بدوني علي چقدر عاشق و ديوونست شايد باورت بشه كه علي از تمام وجود عاشق و ديوونته . علي براي اينكه عسل باور كنه عاشقشه تاوانه سنگيني دادش. مي پرسي تاوانش چي بود ؟ زندگيش بود قلبش بود جونيش بود عشقش بود ......                                                              حرف خيلي زياد .. تنها دلخوشي علي عكس عسل بود كه واسش دردودل ميكرد يه روز عسل اونم ازش گرفت علي شد تنهاي تنها كار علي به جايي رسيد كه يه وقتا وقتي به خودش ميومد ميديد داره تو فكرش با عسل بلند بلند حرف ميزنه آخه اون همه جا عسل رو كنارش مي ديد ...  خيلي از دوستاي عسل اومدن پشت سرش گفتن چرا خودت رو بدبخت عسل ميكني اون سر كارت گذاشته وقتي زنگ ميزني باهاش حرف بزني تلفنش رو ميزنه رو پخش همه ميشنون به حرفات ميخندن اون با 100 نفر ديگه دوسته اون بچست ولش كن اون تو رو دوست نداره بعدش علي رو هزارتا قسم دادن كه اسمشون رو به عسل لو نده . علي همه اين حرفا رو شنيد و باور نكرد رفيقاي علي هر روز ميومدن هزارتا طعنه بهش ميزدن مسخرش ميكردن تا يه روز رفتن يه نفر از كارگرهاي دانشگاه رو آوردندكه بچه تهران بود اونم با يه دختر تاكستاني ازدواج كرده بود بعد درس رو ول كرده بود شده بود باغبون اونم كلي حرف زد يه روز علي همه رفيقاش رو جمع كرد بعد به همشون گفت من عاشق عسلمم اگه همه دنيا رو هم جمع كنيد نميتونيد عشق اون رو از من بگيريد از اون روز به بعد ديگه هيچ كس هيچ حرفي نزد .... ببخشيد سرتون رو درد آوردم نمي خواستم وقتتون رو بگيرم فقط ميخواستم بدوني وقتي عسل به علي اخم ميكنه وقتي بي تفاوت از كنارش رد ميشه چرا علي خرد ميشه وقتي تو تعطيلات گوشيش رو خاموش ميكنه چرا علي ديوونه ميشه . علي تا آخر عمر عاشق و ديوونه عسل ميمونه هميشه هرجا ميره اون رو ميبينه وقتي تنهاست باهاش حرف ميزنه هميشه يه زخم رو قلبش ميسوزه هميشه منتظر عسل ميمونه شايد يه روز عسل برگرده مال اون بشه حتي تا آخر عمرش منتظر ميمونه  . ولي علي نمي دونست اونقدر كه اون عسل رو دوست داره عسل هم اون رو دوست داره...
قصه تموم نشد ولي ديگه بقيه قصه رو بعد بهت ميدم
ادامه دارد...   
                                                       
   

لطفا نظرات وپيشنهادات خود را به  آيدي خودم بفرستيد يا با شماره تماس بگیرید

 

 شماره تماس :07649318572

ایدی علی تنها:   [email protected] 

 
 
دوشنبه 11 خرداد 1388 - 11:05:57 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم